۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

سیمای زن در سیمای جمهوری اسلامی

ماه رمضان امسال نیز همچون سال‌های گذشته، سیمای جمهوری اسلامی ایران” به پخش «سریال‌های مناسبتی» اقدام کرد. القائات و پیام‌های این سریال‌ها در مورد شأن و حقوق اجتماعی و مدنی زنان بحث‌های متفاوتی برانگیخته‌اند.
«برو بزن تو دهن زنت تا دیگه از این غلطا نکنه»
«آقا هیچکس جز من اجازه نداره برای شما چایی بریزه»
«خواهش می‌کنم، من دیگه قُر نمی‌زنم، دیگه همون زنی می‌شم که تو می‌خوای، فقط منو تنها نذار»
اینها نمونه‌هایی هستند از گفتار سریال‌های ماه رمضان که امسال از شبکه‌های مختلف تلویزیون ایران پخش شدند. هر سال با شروع ماه رمضان، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به تولید و پخش سریالهایی با مضامینی متناسب حال و هوای مذهبی این ماه اقدام می‌کند.
سال گذشته یکی از این سریال‌ها با نام «میوه ممنوعه» با بازی علی نصیریان، گوی سبقت را از بقیه ربود و در صدر فهرست پربیننده‌ترین‌های ماه رمضان نشست. این سریال، ماجرای «عشق پیری» بود که سراغ حاجی باتقوایی آمده‌بود و البته در این میان همسر باایمان این حاج آقا هم بی‌تقصیر نبود چرا که مدام مشغول فعالیت‌های اجتماعی‌ بود و به امور منزل و حاج آقا نمی‌رسید.
این سریال، مفهوم و محتوای آن که بگذریم، ساختی روان و یکدست داشت و بازی‌های درخشان علی نصیریان و گوهر خیراندیش نیز در موفقیت آن تاثیرگذار بود.
امسال اما به گزارش رسانه‌های داخلی و وبگاه‌های اینترنتی، سریال‌های ماه رمضان هیچ کدام نتوانستند توجه اکثریت مخاطبان را جلب کنند.
به گزارش روابط عمومی سازمان صدا و سیما، طبق نظرسنجی مرکز تحقیقات و سنجش برنامه‌‌های صدا و سیما، در هفته‌چهارم شهریورماه، سریال “روز حسرت” رتبه نخست و سریال “بزنگاه” رتبه چهارم را از آن خود کردند. اما میزان محبوبیت «روز حسرت» امسال، قابل قیاس با «میوه ممنوعه» سال گذشته نیست.
بنابر این گزارش، پس از سریال “روز حسرت” به ترتیب سریال‌های “مثل هیچ‌کس” و “مأمور بدرقه” مقام‌های دوم و سوم را کسب کردند.
موزیک روز حسرت
«روز حسرت» پربیننده‌ترین سریال امسال تلویزیون در ماه رمضان، ماجرای خانواده‌ای مذهبی است که مادر سابقه تحصیلات حوزوی دارد و و کیل است. عروس جوان این خانواده در اثر تصادف فلج می‌شود و مقصر اصلی این تصادف هم همسر او یعنی تنها پسر خانواده (مسعود) بوده اما این پسر یک سال پس از تصادف، مخفیانه ازدواج می‌کند و مدت دو سال، به طور همزمان دو همسر داشته.
بعد از مرگ همسر اول که بسیار هم مومن بوده، ماجرای همسر دوم فاش می‌شود اما با کمترین مخالفتی از سوی پدر و مادر پذیرفته میشود. حتی در یک دیالوگ پدر خطاب به مادر می‌گوید که مسعود جوان است و ما باید او را درک می‌کردیم حالا هم کار غیرشرعی نکرده.
در صحنه دیگری قبل از مرگ همسر اول، او به مادرشوهرش می‌گوید ما باید برای مسعود زن بگیریم و زنش را هم به همین خانه بیاوریم.
تکرار سوژه‌هایی با مضمون «مرد دوزنه» چند سالی است که در صدا و سیما رواج یافته‌است. فرشته صدر عرفایی بازیگر سینما معتقد است تکرار مسائلی که در فرهنگ ما تقبیح‌شده، از زشتی عمل می‌کاهد و حتی ممکن است بعد از چندی آن عمل ناپسند را عادی و معمولی کنند:
« مسایلی که شاید پسندیده نیست، حتما پسندیده نیست، از جمله دو زنه بودن شخصیت‌هایی در فیلم‌ها یا سریالها و یا کتابها و بهادادن ومطرح کردن این مضمون مکررا به نظر من هم همچنان که دوستان زیادی هم بر این عقیده هستند بسیار مسئله را عادی جلوه خواهد داد و اصلا مسئله‌ای می‌شود که شاید اگر قبحی داشته، اگر آدمها شرمساری داشتند در برابر (این مسایل)، حتا عنوان کردن این که دچار چنین مسئله‌ای هستند، این قدر متداول بشود، این قدر روزمره بشود و این قدر دیده بشود توی این سریالها و فیلم‌ها، و گفتم حتا کتابها، که این قبح و زنندگی واقعا از بین برود. اصلا نگاه خوبی نیست».
سریال «مثل هیچکس» که رتبه دوم تماشاگران را از آن خود کرده‌است، داستان خانواده‌ای جنوب شهری ولی متمول است که بر سر ارث و میراث با هم درگیر شده و تمام آن چیزهایی را که سالها با نام «حرمت» پاس می‌داشتند، از بین می‌برند.
زنان این خانواده به جز یک زن که معلم است بقیه همه خانه‌دار هستند و تمام صحنه‌هایی که زنان در آن حضور دارند، محدود به پختن آش، پاک کردن سبزی، شستن ظرف در کنار حوض بزرگ وسط حیاط و یا پذیرایی از همسر تازه از راه رسیده است.
زمانی هم که همسر یکی از برادران از نوع تقسیم ارث گله می‌کند، برادر دیگر او را تشویق به کتک زدن همسرش و بستن دهان او می‌کند.
پیام “مثل هیچکس”
فرشته صدر عرفایی تلویزیون را رسانه‌ای پربیننده و تأثیرگذار می‌داند که باید برای هر جمله‌ای که از آن پخش می‌شود به خوبی اندیشه کرد. وی به میزان استفاده از تلویزیون در شهرستانها و شهرهای کوچک اشاره میکند و می‌گوید حتی رسانه‌ای مثل سینما نیز در شهرهای کوچک به اندازه تلویزیون مخاطب ندارد. از این رو او معتقد است پیامی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم از تلویزیون پخش می‌شود، تأثیری مستقیم بر ذهن او می‌گذارد.
به گفته خانم صدر عرفایی: «من تعجب می‌کنم. مثلا برای سریالهای تلویزیونی می‌بینیم که به مسئله‌ی حجاب به شدت اهمیت می‌دهند، برای این که می‌گویند رسانه‌ی همه‌گیری است و این مهم است که ما چه هیبت و چه لباس و چه ظاهری از زنان و مردانمان نشان بدهیم. مثلا آقایون حتما ریش یا ته‌ریش داشته باشند، خانم‌ها حجابشان چطوری باشد، لباس‌شان اینطوری باشد. به اینها اهمیت می‌دهند. یعنی نقش ظاهریی که وجود دارد. ولی به آن روابط و فرهنگی که دارند منتقل می‌کنند از طریق پیامهایی که دارد داده می‌شود توجه نمی‌شود».
غیر از سریالهای مخصوص ماه رمضان، اکنون سریال دیگری از شبکه دوم سیما در حال پخش است به نام «مرگ تدریجی یک رؤیا». این سریال اولین کار تلویزیونی فریدون جیرانی کارگردان فیلم‌های قرمز، شام آخر و آب و آتش است.
سریال، داستان نویسنده جوانی است که به اغوای عده‌ای زن مترجم و نویسنده که مطلقه و الکلی هستند، از همسر مذهبی‌اش جدا شده و برای دریافت یک جایزه ادبی راهی لندن می‌شود.
مدل زندگی، حرف زدن و لباس پوشیدن سه زن مترجم و نویسنده این داستان نشان از بی‌قیدی و لاابالی‌گری مفرط آنان دارد، در مقابل، دو خواهر شوهر مذهبی قهرمان داستان، زنانی خانه‌دار، مهربان، باگذشت و وظیفه‌شناس هستند.
سریال “مرگ تدریجی یک رؤیا”
رخشان بنی‌اعتماد، کارگردان سینما می‌گوید تنها نگاه به شخصیت زن این سریالها نیست که مورد انتقاد قرار گرفته بلکه کل آنها، بی‌مایه و غیرهنری شناخته شده‌اند. خانم بنی‌اعتماد معتقد است وقتی اثری دور از واقعیات جامعه باشد، حتی شخصیت‌های مرد آن هم ضعیف و باورنکردنی از کار در می‌آیند:
به گفته این کارگردان سرشناس: «به نظر می‌رسد که مشکل فقط نگاه راجع به شخصیت‌های زن در این سریالها نیست، بلکه کلیت سریالها مورد انتقاد قرار گرفته است. و فکر می‌کنم هر اثر هنری، هر اثر سینمایی، تلویزیونی اگر با نگاه به واقعیت‌های جامعه نباشد، برگرفته از شرایط واقعی جامعه نباشد، در پرداخت کاراکترها چه در مورد زن و چه در مورد شخصیت‌های مرد، طبیعتا به بن‌بست می‌رسد. و محدودکردن نقد راجع به آثار سطح نه چندان متوسط، حتا نه متوسط فرهنگی، به نظر من محدودکردن بحث به ضعف شخصیت‌پردازی زن کار درستی نیست. یعنی آنچه اهمیت دارد این است که مسئله‌ی انسان و انسان در شرایط اجتماعی در موقعیت‌های واقعی زندگی چقدر در این سریالها بعد حقیقی دارند. به نظر من بحث بر سر این است و نباید فقط راجع به شخصیت‌زنان در این دست آثار بحث را محدود و مقید به یک وجه کاملا مشخص بکنیم».
سیمون دوبووار نویسنده فمینیست فرانسوی گفته است: «زن زاده نمی‌شود بلکه ساخته میشود». شاید از همین روست که تهیه‌کنندگان صدا و سیما سعی در ساختن چهره متفاوتی از زن دارند، چهره‌ای که الزاما شباهتی با زن امروز ایرانی ندارد.
رادیو آلمان

اینجا زنان بار همه بدبختی ها را به دوش می کشند

گزارشی از وضعیت نابسامان زنان در شیرآباد زاهدان؛ در شیر آباد زنان نمی خندند
سایت کانون زنان ایرانی: سوله آهنی در یکی از خیابان های شلوغ شیر آباد زاهدان واقع شده است. اتاقکی فلزی که در یکی از شلوغ ترین خیابانهای منطقه شیر آباد تنها مکان گرد هم آمدن زنان این منطقه محسوب می شود . شیر آباد منطقه ای در شمال شهر زاهدان و حاشیه ای محسوب می شود. منطقه ای بلوچ نشین که در تک تک خیابانها و کوچه های شلوغش فقرو نداری موج می زند.
در زاهدان هر تاکسی و مسافر کشی حاضر نیست تو را به این منطقه ببرد چون تصور اینکه این منطقه جرم خیز و عبور و مرور از ان خطرناک است به یک باور عمومی در این شهر مبدل شده است. هیچ کس نمی تواند پاتوق های خطرناک مواد مخدر را که در یکی از خیابانهای این محله بدون هیچ تر س و کنترلی وجود دارد فراموش کند .خیابانی که گذر از آن با پای پیاده برای غریبه ها تقریبا غیر ممکن است.
به محله شیر آباد می روم و به دیدن زنانی که در این منطقه هزاران حرف ناگفته دارند.
شهناز اربابی مسئول انجمن کاهش آسیب منطقه شیر آباد که خود زنی بلوچ است تا شیر آباد همراهی مان می کند. او فعالیتهای اجتماعی زیادی را برای بهبود اوضاع مردمان این منطقه به ویژه زنان انجام می دهد . او این بار همراهمان می اید تا تنها مکانی را که زنان شیر آبادی گاه گرد هم می آیند نشانمان دهد.
خیابانهای شلوغ شیر آباد پر از دست فروش است. بیشتر دستفروش ها پسر بچه های کوچکی هستند که خوراکی های جور و اجور می فروشند .بچه های خیلی کوچک هم خریداران پر و پا قرصشان به حساب می آیند . چرخ دستیهای کوچکی که خوراک نخود پخته می فروشد بیش از بقیه جلب توجه می کنند. در گوشه و کنار خیابان های خاکی شیر آباد زباله های انباشته شده بارها به چشم می ایند. گویی جمع کردن زباله های این منطقه نیز مدتها فراموش شده است.
سوله کوچک آهنی در میان فریاد دستفروشان از دور به چشم می خورد. محوطه نسبتا کوچکی که در ابتدای خیابانی خاکی و پر رفت و امد واقع شده است. محوطه سوله با موکتهای آبی رنگ فرش شده است. در انتهای سالن چند چرخ خیاطی به چشم می خورد و چند لباس بچه گانه و دست دوزی بلوچی که هنرمندانه دوخته و به دیوارها نصب شده اند .در گوشه دیگر این سالن آشپزخانه و روشوئی کوچکی قرار گرفته است .چند زن روی موکتهای آبی رنگ زانو زده اند و آرام در گوش یکدیگر نجوا می کنند.
به صورت این زنان نگاهی می اندازم همگی مسن و سالخورده به نظر می ایند با خود م می گویم کاش امروز چند زن جوان هم در میان زنان شیر ابادی حضور داشت تا درباره زنان جوان این منطقه بیشتر می دانستم .
شهناز اربابی می گوید :” اینجا تنها جائی است که گاهی زنان شیر آبادی دور هم جمع می شوند.این محوطه چهار دیواری بدون سقفی بود که با برخی کمک های بین المللی که در قالب پروژه های فقر زدائی بودند به این شکل در امد و محل آموزش زنان بلوچ شد .اما اکنون اموزشهایمان متوقف شده و زنان فقط هفته ای یک بار برای پس اندازپولهایشان و یا حرف زدن گرد هم می ایند .”
نبود بودجه برای بر گزاری کلاسهای آموزشی موجب توقف کار تنها مکان فراغتی زنان شیر آبادی شده است .زنانی که به قول خودشان جز نانوائی رفتن و خرید کردن هیچ تفریح دیگری ندارند .
آنها می گویند:” چهار چرخ خیاطی مان هم خراب شده است و دیگر هیچ وسیله ای برای کار وآموزش در اختیار نداریم .”
در شیر آباد زنان نمی خندند
مسن ترین زنی که در سوله آهنی نشسته شاه بی بی است که با لبخندی تلخ به حرفهای دیگران گوش می دهد این زن که بیش از ۶۰ ساله به نظر می رسد فقط ۴۲ سال دارد .
به یاد اولین نگاهی که به صورت این زنان و تصوری که از سن و سال آنان به ذهنم آمده بود می افتم. اینها همه زنان بلو چ [جوانی اند که با همه جوانی شان از غم و تلخی هایشان می گویند. تلخی هائی که در جوانی صورت شان را این گونه پیر و شکسته وحدس سن و سال شان را دشوار کرده است. آنها کمتر لبخند می زنند وبا نگاه و لحنی تلخ سر گذشت شان را مرور می کنند.
مهناز فقط ۲۷ سال دارد اما صورتش پر از چین و چروک است . چادر سیاهش را محکم به خود پیچیده و رخسارش را در زیر چادر پنهان می کند . ۱۵ ساله بود که به اجبار خانواده اش همسر دوم شوهرش شد . مردی با پنج فرزند .
لبخند تلخی می زند :” اگر دست خودم بود هر گز شوهر نمی کردم اما می دانید که بین ما بلوچ ها این رسم است که اصلا هنگام ازدواج نظر دختر را نمی پرسند اصلا دخترها را آدم حساب نمی کنند شوهرم با پنج فرزند به خواستگاری ام آمد و اکنون هم نه فرزند از همسر اولش دارد.”
در میان بلوچها ازدواج اجباری دختران رسمی رایج است .آنها دختران شان را بدون کوچکترین مشورتی با آنها شوهر می دهند. ازدواج دختران جوان با مردانی که قبلا ازدواج کرده اند و زن و چندین فرزند دارند هم امری عادی و قسمت دختر محسوب می شود. ازدواج اجباری دختران کم سن و سال با مردان مسن هم از دیگر مسائل و مشکلات زنان بلوچ است .
مهناز بیش از بقیه زنان صحبت می کند و زنان دیگر با نگاههائی غمگین که نمونه اش را در چشمان کمتر زنی دیده ام به حرفهایش گوش می دهند .
او سری تکان می دهد: “خیلی راحت می گویند قسمتت این بوده که زن دوم بشوی. من را هم همین طوری شوهر دادند . اما من اجازه نمی دهم همین بلا سر دختر۱۰ ساله ام بیاید من اجازه می دهم دخترم خودش شوهرش را انتخاب کند .”
مهناز هم همچون دیگر زنانی که همسر دوم مردی هستند یک شب در میان شوهرش را درتنها اتاق کوچک اجاره ای که در اختیار دارند همرا با چهار فرزندش ملاقات می کند . اتاقی که دریک سویش رختخوابهایشان را کپه می کنند و در سوئی دیگر هم چرخ خیاطی اش قرار گرفته چرخ خیاطی که نان آور زندگی خودش و فرزندانش است. اتاقی سه در چهار که عرصه زندگی را بر او و فرزندانش تنگ کرده است .
بی خانگی ؛ کمبود جا ؛در امد اندک و هزار دردسر همسر دوم بودن از جمله مواردی است که مهناز از انها نام میبرد .
مرد دوزنه محبت سرش نمی شود
شاه بی بی که با نگاه غمگین و عمیقش به سخنان مهناز گوش می دهد. ناگهان با لهجه بلوچی اش به سخن در می آید :”مرد دوزنه که محبت و انسانیت سرش نمی شود “.
شاه بی بی هم طعم داشتن هوو را چشیده است. اما او به عنوان زن نخست شوهرش این تجربه تلخ را از سر گذرانده است. با لهجه بلوچی شیرنش حرف هایش را می زند و خانم اربابی تند تند حرفهایش را برایمان ترجمه می کند .
شاه بی بی ۱۱ ساله بود که مثل بقیه دختران بلوچ بدون آنکه نظرش را بپرسند شوهرش می دهند . او طی سالهای زندگی با شوهرش هشت فرزند پسر و دختر به دنیا می آورد .بعد از تولد هشتمین فرزندش در بیمارستان پزشکان به شاه بی بی پیشنهاد می کنند که دیگر از بچه دار شدن خودداری کند و عمل جراحی را برای پیشگیری دائم از بچه دار شدن قبول کند .
شاه بی بی با داشتن هشت فرزند این پیشنهاد را می پذیرد اما مدت زمان کوتاهی نمی گذرد که شوهرش به بهانه اینکه او دیگر قادر نیست فرزند جدیدی بیاورد زن دومش را می گیرد . شاه بی بی طی این سالها با انگشتان هنرمندش زندگی خود و هشت فرزندش را اداره می کند سوزن دوزی های بی نظیرش مقابل پاهایش بر زمین ریخته و می توان زیبائی آنها را از پس رنج های بی پایان اش دید.
شوهرش پس از ازدواج مجدد همان اندک خرجی را که به شاه بی بی و فرزندانش می داد از آنها دریغ می کند و همه مخارج زندگی به دوش زن می افتد . شوهر شاه بی بی صاحب شش فرزند از همسر دومش می شود و به زندگی زن اولش بی توجهی می کند .
اربابی می گوید :”شاه بی بی خیلی برای نجات زندگی اش تلاش کرده است اما شوهرش حتی داشتن شناسنامه را از او دریغ کرد او فاقد شناسنامه و بدون هویت به حساب می آید .”
نداشتن شناسنامه یکی از مشکلات رایج در میان بلوچها به حساب می آید . شاه بی بی و همسرش هم که فاقد شناسنامه بوده اند برای دریافت ان تشکیل پرونده می دهند. پرونده آن دو یک شماره می گیرد اما وقتی شوهر شاه بی بی برای دریافت شناسنامه ها به ثبت احوال مراجعه می کند فقط شناسنامه خودش را می گیرد و از دریافت شناسنامه شاه بی بی خودداری می کند . آه تلخی می کشد :” وفتی به شوهرم گفتم چرا شناسنامه من را نگرفتی گفت تو شناسنامه به چه کارت می آید مگر قرار است به سربازی بروی .”
اربابی می گوید :”هر چقدر برای گرفتن شناسنامه شاه بی بی تلاش کردیم به جائی نرسیدیم وبالاخره بدون شناسنامه ماند .”
جان بی بی دیگر زن بلوچ که چادر چیت گلداری به سر دارد تاکنون هیچ سخنی نگفته است دندانهای ردیف جلوی دهانش کاملا ریخته است و او سعی دارد با چادرگلدارش لثه های بی رنگش را پنهان کند. سعی می کنم درباره سنش قضاوتی نداشته باشم چون حتما دوباره تخمینی نادرست خواهم داشت.وقتی از سن و سالش می پرسم درباره سنش اظهار بی اطلاعی می کند و به جای فکر کردن به آن شناسنامه قرمز رنگش را به دستانم می دهد .
۳۲ ساله است. در ۱۵ سالگی با مردی که بیست سال بزرگتر از خودش بوده ازدواج کرده و طی ۱۵ سال یازده فرزند به دنیا آورده که هشت تای آنان اکنون زنده اند .
شوهرش دو سالی هست که دار فانی را وداع گفته است .او نیز با اجبار خانواده اش به عقد مردی مسن تر از خودش در امده بود . او بدون اینکه اجازه پیشگیری از بارداری را داشته باشد طی ۱۵ سال یازده زایمان داشته است زایمانهائی که به قیمت سلامت و جوانی اش تمام شده اند .
اربابی می گوید :” امروز وقتی جان بی بی از در وارد شد نشناختمش او تا چند سال پیش جوان وزیبا بود اما اکنون به دلیل مشکلات زندگی واقعا پیر و شکسته شده است .”
جان بی بی هیچ نمی گوید از او می خواهم از زند گی اش بیشتر بگوید.آهی می کشد “: ای خانم کدام زندگی من که زندگی ندارم. “
زنانی که شو هران شان دو همسر دارند کتک می خورند
“من همیشه برای لباس بچه ها و مخارج مان با شوهرم دعوا دارم و از او کنک می خورم .” اینها حرفهای مهناز است . او از تنفر فرزندانش نسبت به پدرشان برایم می گوید “:بچه هایم پدرشان را دوست ندارند و می گویند چرا پدرمان با اینکه زن داشت به سراغ تو آمد و تو را این طور بدبخت کرد آنها می بینند که تمام بار زندگی بر دوش من است .”
قطره اشکی را که در گوشه چشمانش جمع شده پاک می کند:”فقط دو کلاس سواد دارم و گرنه خاطراتم را می نوشتم تا حداقل بعد از مرگم فرزندانم بدانند که چه به سر مادرشان آمده است .”
مهناز به خاطر همین مشاجره ها و گرفتن حق و حقوق فرزندانش بارها از شوهرش کتک خورده است .شاه بی بی خانم که با نگاه عمیقش مهناز را می نگرد با مکثی طولانی می گوید :”زن هائی که شوهرشان چند همسر دارند حتما کتک می خورند. “
مهناز هم بلافاصله حرفهای شاه بی بی خانم را با سر تایید می کند :”مگر می شود کتک نخورد؟ من همیشه سر لباس بچه ها و مخارج زندگی با شوهرم دعوا دارم او چند وقت پیش برای دختر بزرگ آن یکی زنش لباس خوبی خرید من به او اعتراض کردم که چرا از این لباس ها برای دختر من نمی خرد که گفت :” دختر من ۱۵ ساله است و برایش لباس خوب خریده ام که به نظر بیاید و شوهر خوبی پیدا کند. دختر تو هنوز کوچک است اما دختر من هم ده ساله است .”
مهناز هرگز با هوویش دعوا نکرده چون معتقد است او هم مثل او زن بدبختی است که اسیر شرایط و ظلم شوهرش شده است و با نه فرزند زندگی به مراتب بدتری را در یک خانه اجاره ای دارد.
می گوید :”من اصلا نمی دانم معنای محبت چیست ؟ هرگز هم محبت شوهرم برایم مهم نبوده است اصلا اگر به سراغم هم نیاید برایم مهم نیست .اما جرات ندارم این حرف ها را به خودش بزنم چون طلاقم می دهد و بچه هایم را از من می گیرد.”
شاه بی بی هم حرفهای او را تائید می کند :”خانم مرد دوزنه محبتش کجا بود ؟من هم گاهی سر خرج و مخارج و لباس و بچه با شوهرم حرفم می شد اما حال که سالهاست مخارجم از او جداست و خداررو شکر بچه هایم هم بزرگ شده و به دادم می رسند . دیگر به شوهرم کاری ندارم مردی را که زن گرفت باید رهایش کرد.”
شاه بی بی هرگز نتوانسته است موضوع ازدواج دوباره همسرش را بپذیرد و با اینکه چند همسری بین مردان بلوچ بسیار رایج است اما کمترزنی این موضوع را پذیرفته و با آن کنار آمده است .
مهناز می گوید” که خیلی از زنها به خاطر بچه هایشان شرایط سخت چنین زندگی را تحمل می کنند .”
شهناز اربابی می گوید :”خیلی از زنان جرات اعتراض یا اظهار تنفر نسبت به شوهران شان راکه چند زنه هستند ندارند چون شوهر خیلی راحت و بدون مراحل قانونی وفقط با گفتن چند جمله زن را طلاق می دهد و فرزندانش را از او می گیرد .مرد دوزنه می گوید من زن دیگری هم دارم و او موظف است از کودکان همسر دیگرم هم نگهداری کند بنابراین اگر زنی به شوهرش زیاده از حد فشار آورد او زن را طلاق می دهد و همسر دیگرش را موظف به نگهداری از کودکانش می کند .”
اینجا زنان بار همه بدبختی ها را به دوش می کشند
گوئی مشکلات این زنان پایانی ندارد و هر لحظه آنها موضوع تازه ای از رنج های شان را به یاد می آورند.
مهناز با آهی بلند سخنانش را ادامه می دهد :”شوهرم فاقد شناسنامه است به همین خاطر هر گز ازدواجم و نام چهار فرزندم جائی ثبت نشده است . چند روز بعد اگر شوهرم هوس کند با گفتن چند جمله من را طلاق دهد چگونه می توانم ثابت کنم که من هم فرزندانی داشته ام .”
در شیر اباد تعداد زنانی که هر گز ازدواج و طلاق شان ثبت نشده بسیار است. برخی زنان خودشان بدون شناسنامه اند و تعدادی نیز چون شوهر مهناز مردانی بی شناسنامه اند که بی توجه به این موضوع چند همسر اختیار کرده و صاحب فرزندان متعددی هم شده اند . زندگی این زنان بدون هویت نامشخص سر گردان است و خیلی از آنها بعد از طلاق و ازدواجی که هرگز ثبت نشده دشواری های زیادی را برای اثبات وقایع زندگی شان از سر می گذرانند .
زنان مطلقه در این شرایط اوضاع بسیار بدتری دارند و هر چند امکان ازدواج دوباره برای شان وجود دارد اما ازدواج های بعدی به زن سوم و چهارم مردی شدن ختم خواهد شد که وضع بدتری را برای این زنان رقم خواهد زد .
شاه بی بی می گوید :”خانم اینجا هر چه بدبختی هست زن به جان می خرد زنها اینجا واقعا بدبختند .”
او معتقد است این روزها تعداد مردان چند زنه به خاطر پولدار شدن مردها روز به روز در حال افزایش است .
هر چند زنانی که در سوله فلزی گرد امده اند معتقدند مردان چند زنه اصلا قدرت چرخاندن زندگی زنان شان را ندارند و با حرفهای واهی چون حتما زندگی مان در اینده بهتر می شود یا روزی ونان به هر حال می رسد زندگی زن و فرزندان شان را تباه می کنند .”
شاه بی بی می گوید :”بسیاری از زنان بلوچ این روزها ترجیح می دهند چنین مشکلاتی را تحمل نکنند و به زندگی شان پایان دهند او از قوم وخویشی یاد می کند که به دلیل ازدواج با مردی دو زنه به زندگی اش پایان داد.”
مهناز هم از زنی که در همسایگی شان زندگی می کرده و به دلیل یک ازدواج اجباری در حمام خانه شان خودسوزی کرده سخن می گوید :”دخترک سه ماه پس از ازدواج اجباری با شوهرش به خانه پدرش پناه آورد اما پدر دختر مدام به او می گفت به خانه ات برگرد دختر هم به جای بازگشت به خانه شوهری که دوستش نداشت خود را کشت .”
سکوت جان بی بی که با چشمهای مضطربش همچنان به سخنان دیگران گوش می دهد هنوز ادامه دارد . می پرسم :” جان بی بی خانم شما نمی خواهی از مشکلاتت بگوئی ؟”
با چشمانی اشکبارمی گوید :”چه بگویم خانم! من که زندگی ندارم فکر سیر کردن شکم هشت فرزندم راحتم نمی گذارد چهار فرزندم را از مدرسه بیرون اوردم تا کار کنند اما حالا دست پسر بزرگم که روزنامه می فروخت شکسته و نمی دانم با مخارج ان چه کنم . یک سالی هم هست که کمیته امداد هیچ کمکی به من نمی کند . “
خانم اربابی در گوشم زمزمه می کند که جان بی بی به شدت بیمار است اما به دلیل ویزیت گران حتی قادر نیست به پزشک مراجعه کند .
به جای خالی دندانهای این زن ۳۲ ساله نگاهی می اندازم زنی که بیش از هر چیز این روزها به دنبال یافتن یک شغل است .او از کار کردن در خانه های مردم در آمد کافی به دست نمی آورد و مراجعه هایش به سازمان بهزیستی و کمیته امداد برای یافتن یک شغل مناسب نیز تاکنون ثمری نداشته است .
اربابی می گوید :”بارها برای ایجاد اشتغال به ویژه برای زنان که مهم ترین نیاززندگی شان محسوب می شودبه مراکز مختلف مراجعه کرده ایم اما هرگز جوابی نگرفته ایم .”
جان بی بی آه بلندی می کشد:” من درباره زندگی ام سخن نگفتم چون گفتن بدبختی هایم کتابی را پر خواهد کرد که کسی حوصله شنیدن یا خواندنش را نخواهد داشت.”

" می خواهم فاحشه بشوم " حالا دیگر من یک فاحشه صنعتی ام

موضوع این یادداشت از طریق ایمیل یک دوست برایم فراهم شده است و می‌دانم که شاید بسیاری از شما نیز این ایمیل را دریافت کرده باشید. با این وجود، به دلیلاهمیت موضوع، بهتر دیدم تا آن را در فضای وب منتشر کنم و قضاوت را به خوانندگانمحترم واگذار نمایم:مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار – اگر نه بیشتر – تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده " مهندس هوا و فضا " ، " پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد – منظورش MBA است " " دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد " و ... .ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم " شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده ." خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند "


مطالب زیر تکه پاره ای از خاطرات یک .....است....هیچ ترتیبی هم نداره....
حالا دیگر من یک فاحشه صنعتی ام
چند وقت پیش دختری بودم که در کنار خانوادم زندگی می کردم ولی الان زنی هستم 19 ساله که یا مرد های غریبه زندگی می کنم. تو خونه ما دختر حق و حقوق چندانی نداشت . حرف اول و آخر را پدر و برادرم می زد. مادرمم از لحاظ سختگیری فرقی با اونا نداشت. کمبود محبت داشتم . بشدت احساس تنهائی میکردم. نمی تونستم خیلی با دوستام صمیمی و گرم بشمکه کارگرا اینجا کمتر از 500 هزار نمی گیرن به من کم میدی. گفت اگر می خوای دوستام میارم . هرچی می خوای از اونا بگیر. تقریبا هر شب مهمان داشتم . اگر نمی خواستم با کتک وادارم می کرد. الحق پول هم می دادند. حق هیچگونه اعتراضی ندارم .باید ازشون ممنون هم باشم و خدمتشون کنم تا منو ندازن بیرون. .....(سانسور) هم چند شب یه بار میاد باهام یه س...,س... می کنه و میره. بعدا فهمیدم که زنهای زیادی اینجا کارشون اینه. باورش برای خیلی ها سخته. کم کم شناختم دخترای 18 تا 20 ساله که با بعضیاشون سن باباشونو دارن زندگی می کنن . از در آمدشون راضی هستن . به امید روزی هستن که بتونن با پولی که بدست میارن مستقل بشن.از پولی که می گیرم راضی هستم ولی از کارم هرگز. اینجا رسما کارم فاحشگیشده. شانس داشتم که فاحشگیم ..است. اونائی که در سطح کارگری هستن مصیبت می کشن. هیچ راه فراری ندارم .به این وضعیت خو کردم .نمی دونم چیکار کنم . هیچ وقت فکرشو نمی کردم روزی فاحشه بشم . خیلی راحت فریب خوردم وبه بهای ارزونی عصمتمو باختم. راه برگشتی ندارم . من اسم کارمو فحشای صنعتی می ذارم.هنوز هم تو عسلویه دارم به کارم ادامه می دم . وقتی آقای مدیر نیست گریه میکنم . نماز می خونم . با خدا رازو نیاز می کنم . خدا خودش می دونه من اینکاره نبودم .و اگه...

چند همسری حقیقت تلخ


مطالب زیر از گروه دنیای بهتر در مورد چند همسری و نظرات دوستان:

واقعا موضوع جالبیه این واقعیت یه ظاهر شرعی داره و همین ظاهر شرعیش باعث شده که زبون مردها دراز شه و زبون زنها کوتاه اما حقیقت اینه که با کمی دقت می فهمیم که این شرط شرعیش هم شرط محاله ( عدالت بین زنها) واقعا کدوم مرد می تونه بین چند زن خودش عدالت رو رعایت کنه یا مگر عدالت همین تقسیم تختخواب مرده و اینکه یه شب با توام یه شب با اون . یا مگر نیاز زن از شوهر و محبت شوهر همین شب و همخوابگی با مرده . در این زمونه زنهایی که شوهرشون یک زن دارن از بی محبتی شوهر می نالن نمی دونم چنین مردهایی چطور می خوان به زنشون محبت کنن


۱۳۸۷ سوم شهريور توسط سودابه

چند همسری حقیقت تلخ
درودو قانون و شرع و مذهب همه به همه دست را باز گذاشته....این اختیار را داده است...قوانینیوضع شده که همواره مالکیت مرد بر زن نمود باشد......انسان هم بی نهایت طلب است و رودخانه ی شهوتش همواره خروشان و زنان اند که غرق می شوند در این رودخانه.....ولی تا کی ادامه دارد .....این تراژدی...

۱۳۸۷ سوم شهريور توسط آرش

چند همسری حقیقت تلخ
من بشدت با چند همسری مخالفم اصلا نمیدونم چرا یه مرد میتونه چند تا زن داشته باشه اما یه زن نمیتونه . چه فرقی دارن؟احساس جنسی در هر دو مشترکه

۱۳۸۷ ششم شهريور توسط سیمین

چند همسری حقیقت تلخ
دقیقا چیزی که من گفتم را حالا سیمین جونم میگه .کجایی تیارا جان که بیایی بهمون بخندی.ولی واقعا برای منم جای سواله . اصلا یعنی چی که بره چند تا زن بگیره همون یکی هم از سرشون زیادیه . من واقعا همیشه مردها را مقصر نمی دونم . مقصر بعضی از خانم هایی هستند که اجازه میدن که این قانون همچنان پابرجا بمونه و به این قانون مثلا شرعی عمل می کنن . واقعا فکر می کنن که با پا گذاشتن توی زندگی زنه دیگه ای میتونن خوشبخت زندگی کنن . من که میگم آه زن اول بقیه را می گیره .پس اینکار را نکنید .بده .

۱۳۸۷ ششم شهريور توسط ّهستی نازنازی

چند همسری حقیقت تلخ
چرا چند همسری؟؟؟خوب اینکه معلومه واسه اینکه مردای کثیف هیچ وقت سیراتی ندارن هوا هوسشون تمومی نداره همین دیگه بحث نداره گلم

۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط نغمه امیری

چند همسری حقیقت تلخ
اگه زنی در کار نباشه عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رمثو و ژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل اند.اگه روزی زنها بخوان از این جا برند تقریبان همه ی ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند.اما اگه قرار باشه مردها برند چی؟؟؟؟؟؟؟اگه قرار باشه مردها از این دنیا برند بهت قول میدم که هر چی جنگ و کشتارو کار های بد دیگه ست رو با خودشون می برند.دنیا عینهو گوشت خر گوش می مونه. نصف حلال نصف حرام. زن نصفه ی حلال دنیاست.هر چی گند کاری هست توی مردهاست.هرکی قبول نداره ورداره امارو بخونه . تاریخ رو بخونه . تلویزیون تماشا کنه.ببخشید این متن و از خودم ننوشتم از تو کتابی بود که دیروز تمومش کردم نظرتون چیه؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط نغمه امیری

چند همسری حقیقت تلخ
می دونید مشکل چیه؟ شرایطی که شرع برای یک سری از قوانین برای مردا وضع کرده ؛ همه به شرافت مرد بستگی داره ؛ اگه می تونی عدالت رو برقرار کنی ... اگه حجاب چشمت رو می تونی نگه داری ... اگه و اگه ... ولی هیچ ﮐس نیست که بیاد و اینو کنترل کنه ... به همین خاطر مردا دارن کژ روی می کنن ... باید کنترل شن؛ حالا که نمی شن باید این قوانین برداشته بشه ()...

۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط بی آسمان

چند همسری حقیقت تلخ
حقیقت که تلخ هست که هیچ تازه شلوارشم دو تا شده هی به زناش دروغ می گهراستش من از دو تا شلوارش رو خبر دارم شاید بیشتر هم باشهشما هم هر وقت فرصت کردی بیا دو تا فحش بده بچسبونیم بیخ خر این تلخی[۱۳۸۷ پنجم شهریور] - توسط حقیقت تلخ

۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط حقیقت تلخ

چند همسری حقیقت تلخ
درود حقیقت چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط آرش سیاوش

چند همسری حقیقت تلخ
همین که من گفتمه باور کن
ی
۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط نغمه امیر

چند همسری حقیقت تلخ
در حال حاضر ۹۰ ٪ چیزایی که به ضرر ما هست حقیقتی هست تلخ

۱۳۸۷ هفتم شهريور توسط حقیقت تلخ

چند همسری حقیقت تلخ
درودچند همسری.....تو یکیش میگند موندند.....البته منظورم خرج و مخارجه....گرفتاری هاهم که محبتها رو از یاد برده.....پس حتمان از روی......که این کارو میکنند....عدالت هم .......

۱۳۸۷ هشتم شهريور توسط آرش سیاوش

چند همسری حقیقت تلخ
میدونید کار اسلام بی حکمت نیست هر چی گفته یه حکمتی داشته .ببین اگه یه مرد چند تا همسر داشته باشه این باعث میشه که مرد زمان فراقت بیشتری داشته باشه چون زن هابیشتر مواقع درگیر زدو خرد همدیگه میشن البته این یکیشه هاراجع به عدالت چجوریه که یه رئیس جمهور میتونه عدالت رو بین میلیونها زن و مرد تقسیم کنه و همه سهمشون رو با کمال میل بگیرن (اون ظاهر قضیه هست که بعضی هاشون ناراحتند)اون موقع یه مرد نمی تونه عدالت رو بین مثلا ۴ تا همسر تقسیم کنهمیتونه خداییش میگن خواستن توانستن است

۱۳۸۷ دهم شهريور توسط پرهام محمودی





چند همسری حقیقت تلخ
پرهام جان حالا داری می خندی یا گریه می کنی؟!‌کدوم رییس جمهوری تونسته این عدالت رو برپا کنه؟لابد اجمدی نژاد با سهام عدالت؟!!!!

۱۳۸۷ دهم شهريور توسط Sky less
چند همسری حقیقت تلخ
Sky less my dearsorry i cant explain morebut ...sure.. you can understand it

۱۳۸۷ يازدهم شهريور توسط پرهام محمودی



چند همسری حقیقت تلخ
من که میگم باید این قانون عوض بشه . چیزی که اسلام گفته ماله سالهای قبله چطور مراجع تقلید ما روز به روز مطالبی که از قبل توی دین اومده را به فراخور پیشرفت دنیا عوض و اصلاح میکنن ولی این یکی همونی که بوده هنوز باقی مونده . خوب شایدم این به نفعشونه

۱۳۸۷ دوازدهم شهريور توسط هستی نازنازی

چند همسری حقیقت تلخ
درودو قانون ثانویه.....اما کار ریشه ای می باشد...پرهام جان خارجکی نگو.....پارسی را پاس بدار......

۱۳۸۷ دوازدهم شهريور توسط آرش سیاوش

من که می گم اونچه قانونه درست نیست اونچه که درسته قانونهچند همسری درست نیست ...چیزی که درست نیست نه قانون نه درسته

۱۳۸۷ شانزدهم شهريور توسط پرهام محمودی




ازدواج دختران با پسران کوچک‌تر از خودشان باب شده!
آمارهای رسمی نشان داد: افزایش ‌۶/۵٧ درصدی ازدواج‌هایی که زوجه ‌٢٠ سال بزرگ‌تر از زوج استخبرگزاری دانشجویان ایران - تهران سرویس: اجتماعی - جوانانبر اساس آمار رسمی سازمان ثبت احوال کشور، در سه ماهه‌ اول سال 86، در 91/11درصد از ازدواج‌های ثبت شده، اختلاف سنی بین زوجه و زوج صفر بوده که این رقم در سه ماهه سال 87 به 29/12 درصد افزایش یافته است که نرخ طلاق در این گروه که اختلاف سنی زوج و زوجه صفر است، در سه ماهه اول سال 86، 11/10 درصد بود که این رقم در سه ماهه سال جاری به 29/12 درصد افزایش یافته است. به گزارش خبرنگار «اجتماعی» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، براساس گزارش رسمی منتشر شده از سوی سازمان ثبت احوال کل کشور، همچنین تعداد ازدواج‌های ثبت شده در سه ماهه سال 86 که زوجه یک سال از زوج بزرگ‌تر بوده، 57/۳ درصد است که این رقم در سه ماهه سال جاری به 68/3 درصد رسیده، همچنین میزان طلاق ثبت شده همین گروه در سه ماهه اول سال 86، 22/3 درصدبوده است که در سه ماهه اول سال جاری به 68/3 درصد رسیده است. همچنین در 08/2 درصد از ازدواج‌های ثبت شده در سه ماهه اول سال 86، سن زوجه دو سال بیشتر از زوج بوده که این رقم در سه ماهه سال جاری به 17/2 درصد رسیده است و این در حالیست که درصد طلاق همین گروه سنی در سه ماهه اول امسال نسبت به سال گذشته 17صدم درصد افزایش داشته است. به گزارش ایسنا، تعداد ازدواج‌ها و طلاق‌هایی که در آن‌ها سن زوجه سه، چهار و پنج سال و یا بیشتر از زوج بوده است و ‌در سه ماهه اول سال 87 به ثبت رسیده، نسبت به سه ماهه اول سال 86، اندکی کاهش داشته است. نکته قابل ملاحظه دیگر در این گزارش این است که میزان ازدواج‌هایی که در سه ماهه اول سال 86 ثبت شده‌اند و در آن، سن زوج یک سال بزرگ‌تر از زوجه بوده است، 25/8 درصد است که این میزان در مدت مشابه سال87 به 40/8 درصد رسیده است. از سوی دیگر، میزان طلاق همین گروه در سه ماهه اول سال86 ،02/7 درصد بوده کهدر سه ماهه سال جاری به 40/8 درصد رسیده است.
همچنین آمار طلاق زوج‌هایی که دو سال بیشتر از زوجه خود سن دارند، در سه ماههاول سال 86 ، 63/7 درصد بوده که این رقم در سه ماهه اول سال 87 به 33/9 درصد افزایش یافته است. در چند سال اخیر، روند همسریابی و ازدواج جوانان تغییرات قابل توجهی داشته است که بالاتر بودن سن زوجه نسبت به زوج در ازدواج یکی از این موارد است، به طوری که در حال حاضر تعداد ازدواج‌هایی که سن زوجه، 10 سال تا 20 سال بیشتر از زوج است، در سه ماهه اول سال 86، 1059 فقره بوده که این رقم در مدت مشابه امسال به 1043 فقره رسیده است. همچنین در سه ماهه اول سال گذشته132 مورد ازدواج در کشور ثبت شد که سن زوجه بیش از 20 سال بیشتر از زوج بوده که این نوع ازدواج در مدت مشابه امسال به 208 فقره معادل 57/57 درصد افزایش یافته است که البته افزایش تعداد ازدواج‌هایی که سن زوج 20 سال بیشتر از زوجه هست نیز در حال افزایش است، به طوری که دربهار سال گذشته 2943 فقره ازدواج از این دست در کشور ثبت شده که این رقم در سه ‌ماهه اول امسال به 3019 فقره رسیده است. به گزارش ایسنا، البته بر اساس آمار منتشر شده از سوی سازمان ثبت احوال، آمار طلاق ازدواج‌هایی که سن زوج یا زوجه بیش از 20 سال بیشتر از همسر خود است، نیز افزایش یافته است، ‌به طوری که تعداد وقوع طلاق در ازدواج‌هایی که سن مردان 20 سال بیشتر از همسرانشان بوده در سه ماهه اول سال 86 ، 553 مورد بوده که این رقم در سال جاری به 588 مورد رسیده است. همچنین تعداد طلاق در زنانی که 20 سال از همسران خود بزرگترند، در سه ماهه اول امسال 47 فقره بوده، در حالی که این رقم در مدت مشابه سال گذشته 35 مورد ثبت شده است.

۱۳۸۷ شانزدهم شهريور توسط آرش سیاوش
من زنی هستم که ازدواج کردم و در این حدود ۹ سال برای زندگی مشترکم و تدوامش واقعا زحمت کشیده و بها داده ام حالا می خواهم تصور کنم روزی که همسرم به من می گوید : خب تو این زندگی را ساخته ای ممنون .بیا و این زندگی را و من را با ﮐس دیگری شریک شو با کسی که تازه وارد این زندگی شده و خبر از گذشت ها و صبوریهای تو ندارد و زندگی حاضر آماده ات را در اختیارش قرار بده نمی دانم حسش و تصورش هم برایم مشکل است به خصوص که باید بپذیرم همسر جدید شوهرم برایش تازگی دارد و من کهنه شده ام وااااااای

۱۳۸۷ شانزدهم شهريور توسط سودابه (ف)
میدونید زنای عربی راجع به زنای ایرانی چی میگن؟اونا میگن این زنای ایرانی هستند که باعث میشن شوهراشون گناه کنن.اونم به این خاطر که به ازدواج مجدد اونا راضی نیستن.برید یه ذره از زنای مردم یاد بگیرید.این همه روشنفکری برای زنای عرابای بادیه نشین واقعا جا تحسین داره.الان نهستی میاد میگه تو باز فمینیست شدی

۱۳۸۷ هفدهم شهريور توسط مهدیه نیازی


الان نهستی میاد میگه تو باز فمینیست شدیمنظورت من بودم .خوب حتما شدی که اینجوری میگم.عرب جماعت .. بی خیال .ولی مرد اگه واقعا مرد باشه و مردونگی وفهم و شعور ... داشته باشه .خودش میفهمه که هیچ وقت نمی تونه بین دو زنش یا بیشتر عدالت را رعایت کنه . شاید بشه ولی وقتی که تونستن مردی همچون حضرت علی بشن . که این یه چیزه محاله .

۱۳۸۷ هفدهم شهريور توسط هستی نازنازی
لایحه حمایت از خانواده؛ همسرکشی به خاطر ازدواج مجدد
خانم جوانی در یکی از روستاهای شاهرود همسرش را به علت ازدواج مجدد به قتل رساند.معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان سمنان درباره نحوه وقوع این قتل در گفتگو با فارس در سمنان افزود: حدود دو هفته پیش ماموران پاسگاه میامی از توابع شهرستان شاهرود در جریان وقوع حادثه آتش‌سوزی منزل در یکی از روستاهای میامی قرار گرفتند.حجت‌الله واعظی‌نژاد افزود: ماموران پلیس پس از مراجعه به روستا و بررسی صحنه حادثه متوجه شدند فردی به نام «ط ـ م»، 24 ساله از ناحیه سر، صورت، دست و پا به شدت دچار سوختگی شده است و به سرعت وی را از طریق اورژانس هوایی به بیمارستان امام حسین (ع) شاهرود منتقل کردند.وی تصریح کرد: فرد مصدوم ساعتی پس از انتقال به بیمارستان به علت شدت زیاد سوختگی جان سپرد.معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان سمنان ادامه داد: ماموران آگاهی شاهرود با توجه به آثار به دست آمده از صحنه حادثه، نظریه کارشناسان آتش‌نشانی مبنی بر عمدی بودن آتش‌سوزی و نظر پزشکی قانونی که بر شکستگی جمجمه سر قربانی دلالت داشت، بررسی این پرونده را به طور ویژه در دستور کار خود قرار دادند.واعظی‌نژاد افزود: ماموران آگاهی در تحقیقات و بررسی‌های بعدی به همسر قربانی به عنوان عامل قتل مظنون شدند و وی را بازجویی کردند.معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان سمنان اظهار داشت: متهم که «ک‌ ـ ن» نام دارد و 25 ساله است، در تحقیقات صورت گرفته اعتراف کرد در حالی که همسرش در داخل خانه مشغول استراحت بود با استفاده از بیل ضربه‌هایی را به سر او وارد کرده و سپس اتاق را با بنزین به آتش کشیده است.واعظی‌نژاد خاطرنشان کرد: متهم در اظهارات خود، انگیزه‌اش را از جنایت، ازدواج مجدد مقتول و بی‌توجهی به وی و فرزندانش عنوان کرده است.

۱۳۸۷ هفدهم شهريور توسط آرش سیاوش

توی این سناریو ۳ تا شخصیت داریم۱ـ زن اول ۲- زن دوم ۳- مرد ۱- زن اول : زنی که احساس مورد قبول بودن و دوست داشتنی بودن را از دست می دهد و عمر باقیمانده اش را صرف این می کند که بداند کمبودش در چه بوده که نتوانسته شوهرش را نگه دارد و باور می کند حتما کمبود و نقصی داشته یک عمر حرف و کنایه می شنود از اطرافیان که تو اگر عرضه داشتی شوهرت رو نگه می داشتی و اولین حق مسلم خودش را در زندگی مشترک ( داشتن شوهر برای خود ) از دست می دهد ۲- زن دوم : زنی که به محض وارد شدن به این زندگی می داند که مورد لعن و نفرین است . شرمنده است که دیگران درباره اش فکر می کنند که با ناز و غمزه شوهر یکی را از دستش در آورده ارزو می کند کاش این مرد فقط برای خودم بود . شاید گناهش شرایط زندگی قبل از ازدواج و یاحتی عشق به این مرد باشد اما هدفش خوشبختی خودش است نه بدبخت کردن دیگران ۳-مرد : شخصیتی که نه به زن اول فکر می کند نه به احساس زن دوم مسلما هدفش هم خیرخواهی و سرپرستی زن دوم نیست که اگر این بود خیلی راحت بدون ازدواج با او هم می توانست او را سرپرستی کند به خاطر شهوت و غریزه حیوانی اش این حق را به خود داده که احساسات دو زن را بازی بگیرد و خودش خوش باشد (در مورد مرد خیلی چیزهای دیگر هم می توانستم بنویسم اما نمی خواستم خارج از ادب باشد )

۱۳۸۷ هجدهم شهريور توسط سودابه (ف)
vase aghayon ke bad nist ta miae harfi bezani migan ghanon ino mige o eslam ino mige va daste akharam migan marda tanavo paziranto in dore ke zire kharje avalish monadan

۱۳۸۷ هجدهم شهريور توسط سایه ۴۴۱
درود سیاوش عزیز مهمترین عامل چند همسری از نظر من : ۱- وجود این قانون و صورت شرعی و عرفی آن ۲- وجود حس شهوت پرستی در بعضی از مردان که البته به حس تنوع طلبی تعبیر میشود ۳- خود کم بینی و عدم اعتماد به نفس بعضی از خانمها که تن به همسر دوم شدن می دهند بدون اینکه به حقوق خودشان واقف باشند ۴- گم شدن و کم شدن انسانیت و فراوانی خودخواهی و این موضوع که متاسفانه هر ﮐس به خوشبختی خودش فکر می کند حتی به قیمت بدبختی دیگری سیاوش عزیز اینها به فکر من رسید اما می دانم دوستان دلایل محکم تر و ریزبینانه تری هم می توانند بیاورند من هم مشتاقم که این بحث ادامه پیدا کند و ما به دلایل روشنی برسیم

۱۳۸۷ هجدهم شهريور توسط سودابه (ف)
طبق همین شرع که به استناد آن قانون وضع می کنند ( هرچه به نفعشان است) ۱-زن می تواند بابت کاری که در منزل شوهر می کند حقوق دریافت کند ۲- زن می تواند باب شیری که به نوزادش می دهد حقوق دریافت کند . ۳- زن می تواند بابت پرستاری و نگهداری از بچه حقوق بگیرد چند زن می شناسید بابت این کارها حقوق بگیرد یا حتی ادعای حقوق کند تازه اگر غذا شور یا بی نمک شود مرد این حق را به خودش می دهد که پرخاش کند و دیس غذا را پرت کند . اگر بچه مریض شود مقصر زن است مرد این حق را به خودش می دهد که بازخواست کند . چرا زنی که مهریه خودش حق شرعی و مسلم خودش را اجرا می گذارد منفور و مورد لعن و نفرین است . زن های جامعه ما از این حق های مسلم گذشته اند بدون اینکه حتی گرفتن این حق ها آنها را متهم به شهوترانی کند و بخواهند شرمنده باشند
آن وقت آقایان یک چنین حقی را در بوق و کرنا کرده اند

۱۳۸۷ بيست و سوم شهريور توسط سودابه (ف)
سلام خوشبختانه در تاپیک من تقریبا همه نظر ها موافق بود و همه متفق القول چند همسری را محکوم و ظلم بزرگی به زنان می دانستند . اکثرا دلیل آن را : ۱- شهوت پرستی آقایان ۲- ضعف قانون و عدم به روز بودن آن ۳- خود کم بینی بعضی از خانم ها می دانستند با سپاس از همه دوستان

۱۳۸۷ دوم مهر توسط سودابه (ف)

نکاتی مهم در خصوص آسیب شناسی تعصب در دنیای اندیشه



اینکه انسان پابند و متعصب به یک نوع نگرش و جهان بینی باشد، امرمطلوبی نیست .چرا که قصه یکسو نگری در طول تاریخ رشد فکرواندیشه انسان رهاورد های رو به جلویی نداشته است .


انسان باید تعصبات را از اندیشه خود پاک کند .تعصب خطرناکترین و مسموم ترین فضا برای تنفس اندیشه است .اگر فضای اندیشیدن انسان پر از تعصب باشد ، قدرت باروری اندیشه ها را زایل میکند .


انسان باید باور داشته باشد که هر جهان بینی ، داشته های مفیدی را به جامعه بشریت تقدیم کرده است .پس هرگاه صرفا متعصب به یک جهان بینی و نگرش اندیشه ای باشیم ، از دیگر مواهب دنیای اندیشه بشر بی بهره مانده ایم .


هنگامی که انسان بصورت چرخشی در کلان جهان بینی ها در حرکت باشد ، به محض برخورد با متریال هایی که قابلیت ایجاد پویش عقلانی برای انسان را دارد ، میتواند ، آنرا به جزیی از دنیای اندیشه خود تبدیل کند و همچنین هرگاه در نقطه ای دیگر امری متفاوت با دریافت خود ، پیدا نمود و متوجه اثر پویشی بالاتری از دریافت قبلی خود گردید ، به راحتی آنرا کنار بگذارد و به مطلوب جدید خود رو کند .


منظور از تعصبات ، تعصب در کلان اندیشه هایی است که ساختار شخصیت متفکر و دنیای اندیشه انسان را شکل میدهد . و اصلا نظر به، تعصب در معارف و اندیشه های درجه چندم نیست .


باید به تجربه بیاموزیم که پیشرفت انسان ناشی از دور زدنش در درون خود نبوده است . بلکه ناشی از برخورد تک تک سلولهای مغزش با ارکان مختلف طبیعت بوده است .و از آنجاییکه نگرشهای مختلف و دیدگاههای متفاوت بشری محصول برخورد های متفاوت با طبیعت است ، پس قابلیت برخورد دادن سلولهای مغزی با نگرشهای مختلف را نباید نا دیده گرفت .


باید به تجربه بیاموزیم که حتی متعالی ترین باورهای امروزمان ، احتمال دارد نا خواسته در فضا ها و مکانها و زمانهای مختلف باعث ایستائی مان گردد . پس اصل تطبیق اندیشه با فضا و مکان وزمان را نباید فراموش کنیم .


باید قبول داشته باشیم از هر آنچه باعث ایستایی مغزمان میگردد ، دوری جوییم .


نحوه تشخیص موجبات ایستایی و پویایی مغز : اشکال مختلف شخصیتی واکنش های متفاوتی در این خصوص دارد . اما بیشتر شبیه به یک حس میباشد .


آنچه که باعث ایجاد دریافتهای نو و تازه در ما میگردد ، شکلی از پویایی مغز است . باید با تمام وجود حس کنیم اندیشه ای ما را رو به جلو میبرد . و این حرکت رو به جلو را در اندیشه و اعمال خود تجربه کنیم .

هر اتفاقی که در طبیعت می افتد مستقل از نگاه انسانی و انسان صورت میگیرد . هر حرکتی از طبیعت پروسه کیهانی دارد . بزرگترین آفت اندیشه انسان اینست که مسایل طبیعت و طبیعی را مستقل از نگاه انسانی نداند و فقط با نگاه انسانی و فهم انسانی به اجزاء طبیعت نگاه کند . در صورتی که اجزاء طبیعت پدیده هایی کیهانی هستند و باید بصورت مجزا و مستقل از نگاه انسانی به اجزاء طبیعت نگاه کرد و بررسی نمود ( پیش فرض مهم برای پرورش انسان با اندیشه های کیهانی )

هرگز متوجه نخواهيد شد چه وقت مي تواند اتفاق بيفتد.

هرگز متوجه نخواهيد شد چه وقت مي تواند اتفاق بيفتد. ممكن است درحال گذر از يك خيابان، مشغول غذا خوردن در يك رستوران، قدم زدن در يك باشگاه شبانه و يا درحال خوش و بش با دوستـتان بـاشـيـد كـه نـاگـهـان او پـيدايش مي شود. دختري زيبا كه حسابي نظر شما را جلب كرده و دوست داريد با او صحبت نماييد. پس بـراي ايـن منـظــور چه كاري خواهيد كرد؟ بايد قدم پيش گذاشته و بااوحـرف بزنيد.
.
سلاح اصـلي هـمـواره هـنـر سـازگـاري و انـطـبـاق پذيري خواهد بود. پيش از شروع بايد تشخيص دهيد كه در چه شرايطي قرار داريد: "گرم" يا "سرد".
موقيعت گرم هنگامي است كه او شمـا را مـورد توجه قرار داده و با يك سري از علائم (مانند حركات چشم ) چراغ سبز را نشان داده است.
موقيعت سرد زماني است كه آشنايي قبلي با هم نداشته و اين اولين برخـورد شـمـا محسوب مي گردد. اين موقيعت كمي مشكل تر به نـظر ميرسد چرا كه به علاقمندي او نسبت به خود مطمئن نيستيد.
اكنون به يخشكن ها ميپردازيم:

شماره 10
خودتان را معرفي كنيد
بسيار واضح است. تا زماني كـه خـود را به او معرفي نكنيد، متوجه وجود شما نـخـواهد شد. هميشه دوستي ها با يك معرفي ساده و صميـمـي شـروع مـي گـردنـد. تـصـادفـا" بسمت وي قدم برداشته و خود را معرفي نماييد.
بگوييد " من آرش هستم. از ديدنتون خوشحالم." "من آرش هستم. فكر نميكنم همديگرو بشناسيم."
شماره 9
چه در رستوران باشيد، چه در رستوران و چه در باشگاه شبانه، يـكـي از يـخشكـنـهـاي معروف، خريدن يك نوشيدني خنك براي او ميباشد. از گارسون بخواهيد يـك نـوشيـدنـي ديگر مشابه با آنچه كه قبلا روي ميزش در حال نوشيدن آن بـوده ( و يا اگر مي خواهـيـد خيلي پر جنب و جوش باشـيد مـشابـه بـا نـوشـيـدنـي كه خـود شما در حال خوردن آن هستيد ) برايش بياورد. سيني اين نوشيدني را با تكه اي كاغذ حاوي مطلبي با مزه به همـراه شماره تلفن خود مزين كنيد. از گارسون بـخـواهيد كـه حتـما به او اطلاع دهد كه آن نوشيدني از طرف كيست. هنگام خارج شدن از محل كنار ميز او توقفي كوتاه نموده و خود را به مي معرفي كنيد. اين برخوردي شجاعانه است، بدون ابراز خشونت.
بگوييد
"اميد وارم از نوشيدني لذت برده باشيد."
"اين نوشيدني مورد علاقه منه. فكر كردم شما هم خوشتون مياد."
شماره 8
بپرسيد مجرد است يا خير
شما زماني خواهيد خواست كه به اين موضوع پي ببريد، پس چرا از همان ابتـدا سـؤال نمي كنيد؟ بياد داشته باشيد كه اين در هر شرايطي، يك حركت شجـاعـانـه اسـت. اگـر فرد خوش تيپي بـاشـيـد، احـتـمال ايـنكه او مثبت تر و واضح تر عمل نمايد بيشتر خواهد شد و اگر نه، ديليلي خواهد بود براي دوستانه تر بودن. در هر صورت در اين برخورد لازم است هميشه رك و با صراحت باشيد. او نيز رك و با صـراحـت خواهـد بود. اگـر گـفـت كـه مجرد نيست، و يا اگر بشما علاقمند نباشد، بسرعت متوجه خواهيد شد. پـرسـيـدن از يك غريبه كه آيا دردسترس هست يا خير، بلافاصله منظور و هدف شما را آشكار نموده و هرگونه سوء تعبير را از بين خواهد برد.
بگوييد
"قبل از اينكه اسمتونو كه ميدونم به قشنگيه خودتونه بپرسم، مي خواستم بدوم مجرد هستيد؟"
"اينقدر خوش شانس هستم كه مجرد باشيد؟"
شماره 7
بي پرده باشيد
اين طرز برخوردي است بـراي افـرادي كـه مـايـلند بـيشتر از اينها رك و با صراحت باشنـد. قدم برداشتن به طرف يك زن و نشان دادن صراحت و بي پردگي مي تواند به عـنوان يـك جذاب كننده قوي عمل كند. او ممكن است اعتماد بنفس شما را نشانه اي بر ارزشتـان براي صحبت كردن قلمداد كند.
بگوييد
"داشتم دنبال بهانه اي بـراي بـاز كردن صحبت ميگشتم، ولي چيزي پيدا نكردم. اسمم آرشه، اسم شما چيه؟" " اشكالي نداره اگه به شما ملحق بشم؟"
شماره 6
محيط اطراف را توصيف كنيد
هركجا به او برخورد كنيد، پيرامـون شـما چـيـزهايـي وجود خواهد داشت. از آنها براي باز كردن سر صحبت استفاده كنيـد. به محيط اطراف خود نگاه كرده و موضوع جالبي را براي گفتگو انـتـخـاب نـمـايـيـد. اين راه كار محدود به اشياء نميگردد. اگر متـوجـه شـديد فردي روز سهتي را در محل كارش گذرانده ، مي تـوانـيد جـمـله اي بـه وي بگوييد كه تنشها و خستگي ها را از تـنـش بـيرون كند. اين باعث مي گـردد كـه او خـودش را سـبـك و سـر صحبت را باز كند. با اين حـال قـبـل از مـراجـعـه بـه او، مـطـمـئـن شويد كه سرش شلوغ نباشد.
بگوييد
"من اين آهنگو جاي ديگه اي هم شنيدم، خيلي قشنگه"
"بنظر ميرسه كه روز خيلي خوبي داشتي" ( اگر خسته بنظر ميرسيد، با گوشه و كنايه به او بگوييد)


شماره 5
سؤالي سرگشاده بپرسيد
مشكل ترين قسمت يك يخشكن بكار گمـاردن آن بـراي آغـاز نمودن محاوره اي است كه 30 ثانيه بعد از شروع شدن، خاتمه نپذيرد. براي جلوگيري از چنين وضـعيـتـي، اقـدام بـه پرسيدن سؤالي نماييـد كـه پـاسـخش بـه "بله" يا "خير" ختـم نـشده و احـتياج به بسط بيشتري داشته باشد.
بگوييد
"خوب، سرگرميات چيا هستن؟"
"خوب، آخر هفته ها چطوري خودت مشغول ميكني؟"
شماره 4
از او بخواهيد شما را به يك نوشيدني ميهمان كند
با اينكار به صـورتي موزيانه باعث متعجب ساختن وي شده و و جذابيت زيادي در نزدش پيدا خواهيد نمود.
بگوييد
"بهت ميگم چرا، ولي چطوره ازت بخوام يه نوشيدني مهمونم كني؟"
"هميشه تو فكر اين بودم كه منصفانه نيست كه هـميشه من بـراي كـسي نوشـيـدنـي بخرم، پس ازت ميخوام كه اينبار شما منو مهمونم كني و قول ميدم لطفتو جبران كنم"
شماره 3
تعريفي صادقانه از او بنماييد
بر همگان معلوم است كه زنان دوست دارند مورد تعريف و تمجيد قرار بگيرند. با اين حال آنها براحتي ميتوانند تخشي دهند كه صادقانه از آنها تعريف ميشود و يا از روي رياكاري. گذشته از اينكه درچه شرايطي قرار داريد، هميشه بايد موضوعي قابل قبول براي تعريف و تملق پيدا كنيد.اين ميتواند بسته به زبان جسماني او، تعريف و تمجيدي مخاطره آميز و يا خودماني باشد.
بگوييد
"جالبه كه متوجه اون شدي...خيلي باهوشي" "خنده شيرين و جذابي داري"
شماره 2
سلام كنيد
همانطور كه از آن بر مي آيد، از ايـن طـرز برخورد كلاسيك معمولا چشم پوشي ميگردد. اغلب افراد بلافاصله جواب سلام را ميدهنـد كه تـصور ميـكنند ادب و نزاكت اينطور ايجاب ميكند. با اينحال جواب سلام مي تواند در را بـراي آغـاز سـخن باز گرداند. سلام، شروع كننده اي ساده است كه باعث ايجاد جرات براي گفتگو با افراد نا آشنا ميشود.
بگوييد "سلام!"
شماره 1
او را به لبخند زدن وادار نماييد
وادار كـردن او بـه لبخند زدن بـصورت معجزه آسايي باعث شكستن يخ خواهد شد. زنان عاشـق مـرداني هستند كه بتــوانند آنها بخندانند. خوش مشربي باعث جذابيت بيشتر مردان ميشود.
بگوييد
"شرط مي بندم ميتونم در عرض 5 ثانيه بخندونمت"
"دوست داري يه جوك بامزه برات تعريف كنم"


خواه سر كارتان باشيد، چه مشغول بازي و يا در حال گردش، ممكن است با دختر مورد علاقه خود روبـرو شـويد. نكـتـه ايـن است كه فقط بايد بدانيد چه كاري را و در چه زماني انجام دهيد. هميشه آرام و صادق باشيد.
اگر فردي جواب رد به شـما داد، نـا اميد نشده و با اعتماد بنفس بيشتر به دنبال همسر مورد علاقه خود بگرديد

گُرد آفرید، دختر ایرانی

دخترک روی سنگفرش پیاده رو راه می رفت و موزائیک ها را می شمرد. این طوری می توانست در حین راه رفتن کتانی هایش را ببیند. چقدر طول کشیده بود تا پول هایش را جمع کند و کتانی هایی را که به قول خودش All Star بود بخرد. حالا که به کفش هایش نگاه می کرد می دید که چقدر دوستشان دارد...- سلام! چرا وقتی راه می ری به کفشهات نگاه می کنی؟دخترک رویش را که برگرداند پسری هم سن و سال خودش دید. همقدم با دخترک راه می آمد و در حالیکه دست هایش توی جیبش بود سعی می کرد از دخترک عقب نماند. دخترک بی توجه به او راه می رفت. پسرک ادامه داد: اسم من سُهرابه... دانشجوی معماری ام... می تونم بپرسم اسمت چیه؟... دخترک قدم هایش را تند تر کرد. سهراب منتظر جواب بود. دخترک اما فقط به زمین نگاه می کرد و تند تند راه می رفت. چند متری جلو تر سهراب قدم هایش را آرام کرد. آرام و آرامتر و آرامتر و بالاخره ایستاد و رفتن دخترک را نگاه کرد. ابروهایش را بالا انداخت و برگشت. دخترک هنوز هم به زمین، به کفشهایش نگاه می کرد و راه می رفت...
***
چه رویای زیبایی است. یا شاید هم نیست. هر چه هست دلپذیر است. دلپذیر با کمی تلخ مزگی... سهراب گویی در رقص است. رقص شمشیر!شمشیرش را بالا می آورد و با آهنگ خاصی به شمشیر همرزمش می کوبد. همرزمش کیست؟ یک دختر زیبا!شمشیر را بر نیان می گذارد. بر اسب سوار می شود و هم گام با دختر زیبا اسب می راند. باز از اسب پیاده می شود و باز رقص شمشیر می کند. سهراب به آهنگ رقص، شمشیر را بالا می برد. نور خورشید بر چشمش می تابد. ناگهان تیغی سینه اش را می بُرد. چه زخم دلخراشی! چه زخم شیرینی!! سهراب به چهره دختر زیبا نگاه می کند. دختر در حالیکه باد با گیس های بافته شده سیاهش بازی می کند می خندد. شمشیر خونین را به نیان می گذارد و به سمت دژی در دوردست فرار می کند...... سهراب از خواب پرید. تهمینه نگاهش کرد و لبخند زد. پور رستم دستان در میان نوازش دست های لطیف مادر قدرتی نداشت. تهمینه دستی بر بازوی ستبر سهراب خردسال کشید و در دل زور و توان رستم را ستود. چه تفاوتی بود بین رستم و سهراب؟! یکی پر از خرد و اندیشه بود و دیگری خام و عجول:چو رستم پدر باشد و من پسرنباید به گیتی کسی تاجور
در میان سپاه توران که رهسپار ایران است، در میان بزرگان و خردمندان گفتگو جاریست. اما بر همه احوال کودک خردسالی حکم می راند. سهراب به این می اندیشد که کیکاووس را سرنگون کند و رستم را به پادشاهی ایران بنشاند.سهراب: اولین هدف کجاست سردار؟- دژ مرزی که در حد فاصل مرز ایران و توران است. باید دژ را فتح کرد.سهراب: حکمران دژ کیست؟ یار و یاور او کیست؟- گژدهم ... او از پهلوانان قدیمی ایران است که اینک رخت کهنسالی به تن کرده. شخص قابلی به جز هژیر در دژ نیست که به پیشواز ما بیاید. شکست او هم حتمی است...سهراب: هیچ کس دیگری نیست؟- هیچ کس سرورم... هیچ کس...در میان دژاما کسی بود که قلبش برای ایران می تپید...
دژ مرزی در آستانه سقوط است. هژیر بی تعقل و اجازه به جنگ سهراب رفته و شکست خورده است. حالا گژدهم پیر مانده و یک دژ بی پناه بر سر راه ایران. در دژ اما کس دیگری هم هست. همو که قلبش برای ایران می تپد. از نامش اگر می پرسید گُرد آفرید صدایش می کنند. دختر زیباییست! ... و دلیر و شجاع و درنده همچون شیر...از یک سو:زنی بود برسان گُردی سوارهمیشه به جنگ اندرون نامدارکجا نام او بود گُرد آفریدزمانه ز مادر چنین ناوریدو از سوی دیگر:یکی بوستان بُد اندر بهشتبه بالای او سرو، دهقان نکشتدو چشمش گوزن و دو ابرو کمانتو گفتی همی بشکفد هر زمانامید دژ به گُرد آفرید است. دختر زیبا برای پاسداری از ایران باید به جنگ سهراب برود...
***
سهراب از دور جوان رعنایی دید. گُرد آفرید بود که زره پوشیده بود و گیسوی بلندش را زیر کلاه خود پنهان کرده بود. سهراب به یاد رقص شمشیر افتاد و دلش لرزید. ندانست چرا. مبهوت ماند. گُرد آفرید نعره کشید. سهراب به خود آمد. زره به تن کرد و آماده نبرد شد. دختر ایرانی تیری به سمت سهراب پرتاب کرد و سهراب با نیزه اش به گُرد آفرید حمله برد. رد خون جاری شده بود و هر دو زخمی شده بودند. سهراب سعی کرد با نیزه گرد آفرید را از اسب بیندازد. دختر زیبا به تندی شمشیر کشید و نیزه سهراب را به دو نیم کرد. سهراب خشمگین شد و حمله برد. درگیری شدت گرفت. گرد آفرید خنجر کشید. سهراب گرز به دست گرفت. نبرد بالا گرفته بود. سهراب دست خود را خشمگینانه به سمت گرد آفرید برد، کلاه خود او را گرفت و از سرش بیرون کشید... آبشار سیاه رنگ موهای دختر ایرانی از سرش پایین ریخت و در باد بیابان وزیدن گرفت. چشمان سیاه گُرد آفرید خنجری بر قلب سهراب کشید. همه چیز به یکباره متوقف شد. همهمه ها فرو افتاد و آنچه باقی ماند سکوتی بود در میان چهره های مبهوت...سکوت سنگین، سراسر دشت را فرا گرفت. سهراب به خود آمد. کمند به دست گرفت و به سوی گرد آفرید پرتاب کرد. دختر ایرانی اینک کت بسته در اسارت سهراب بود. سهراب باز هم در چشمان سیاه دختر زیبا نگاه کرد.گرد آفرید گفت: سهراب! به سپاهیانت نگاه کن که چگونه به ما نگاه می کنند. جنگیدن با دختر گژدهم برای تو افتخار نخواهد بود. پس عاقل باش و کار را به مصالحه و گفتگو بگذار...سهراب چیزی نگفت. فقط گُرد آفرید را نگاه کرد.
***
گژدهم با نگاهی آمیخته به ترس گفت: دژ در تصرف توست پهلوان جوان! اگر می خواهی قتل عام کن و اگر می خوهی امان بده. اما آگاه باش که از دست رستم دستان امان نخواهی یافت...سهراب از شنیدن نام پدر قوت قلب گرفت. چیزی نگفت. فقط گرد آفرید را نگاه کرد و لبخند زد. گرد آفرید گفت: ایرانیان به ازدواج تورانیان در نمی آیند! هیچ میدانستی؟...خنده از لب سهراب رفت. نگاهش را از دختر ایرانی برید و در محیط اطراف گرداند. همین یک جمله برای او کافی بود. گرد آفرید با خنجر زخمی اش کرده بود و حالا زخم کاری تری به او می زد.دژ تصرف شده و گفتگو پایان یافته بود. سهراب برخواست. فرمان حرکت داد و رهسپار دیار ایران شد. قلمرو ایران به پور تهمتن خوش آمد می گفت و سهراب سعی می کرد به امید دیدار رستم دستان گرد آفرید را فراموش کند...سرِ فتنه دارد دگر روزگار... من و مستی و فتنه چشم یار...
***
پیر حماسه سرا، تهمینه را عاشق رستم کرد، منیژه را به کمند عشق بیژن اسیر نمود و سودابه را در آرزوی سیاوش سوزاند، اما این بار سهراب به کمند عشق گرد آفرید افتاد و پاسخ نشنید...
***
دخترک همچنان پایین را نگاه می کرد و قدم هایش را می شمرد. از روی سایه ها می پرید و قدم هایش را کوتاه و بلند می کرد. کتانی های All Star از نو بودن می افتاد و خاکی می شد. مثل روزهای عمر دخترک گه نمی دانست چه زود می گذرد...